۱۳۸۹/۰۹/۲۲

آخرین کلام

سال ها بودیم و بودید و گفتیم و گفتید...ولی افسوس که چرخ زمانه خیال ها را مدام پرواز می دهد و پژواک صدای خیال آدمی را به این سو و آن سو می کشد...و من دوباره یاد آن آخر جمله ی همیشگی ام می افتم: و سکوت جمله ی غریبی است چرا که گفتگوی من و تو ناتمام می ماند...چه خوب گفت آن خدا بیامرز:چقدر زود دیر می شود...از اینکه در این سال ها بیاد ما بودید صمیمانه سپاسگزارم.خلاصه ی آخرین کلام ما در اینجا:


گلستان ایرونی دیگر بروز نمی شود

:برای مشاهده ی تارنماهای جدید اینجانب از صفحات زیر دیدن نمائید

  مه،تارنمای شخصی من

مینوران، درگاه جامع ایرانیان 


...در پناه ایزد منان سرافراز باشید و سربلند

یاعلی

.خدانگهدار

۱۳۸۹/۰۱/۲۶

...بچه که بودم

...یادش بخیر 

بچه که بودم از جریمه های نانوشته که بگذریم

سلمانی و ساعت و سیب

سکه و سلام وسکوت

و سبزی صدای بهار

هفت سین سفره ی
من بود

بچه که بودم دلم برای آن کلاغ پیر می سوخت

که آخر هیچ قصه ای به خانه نمی رسید

بچه که بودم تنها ترس ساده ام این بود

که سه شنبه شب آخر سال

باران ببارد

بچه که بودم

آسمان آرزو آبی

...و کوچه ی کوتاه مان پر از عبور چتر و چلچراغ و چلچله بود

 

:شعر از

کتاب "گفتم بمان نماند" از یغما گلرویی

۱۳۸۸/۱۱/۰۹

عکس و مکث

!بدون شرح

!اندر فواید جسمی به نام پوتین

...غروب-برجک-پاسداری

(!)سلامتی همه ی سربازهای بی ملاقاتی...صلوات